پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت-بخش چهارم
پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت-بخش چهارم
منبع:ماهنامه پيام زن
چند پرسش در باره زندگى خصوصى پيامبر(ص)
اكنون نوبت به پاسخگويى بـه ساير پرسشهايى است كه در اول فصل مطرح كرديم:چرا پيامبر اكرم(ص)در روزى كه سهم حفصه بود, كنار ماريه قرار گرفت, تا حفصه به وى اعتـراض كند؟ چرا بـه دنبـال اعتـراض حفصه برخى از اخبار غيبـى را در اختيار او گذاشت, تا وى آنها را بـا عايشه در ميان گذارد؟ چـرا بـراى خوردن شربـت عسل در غرفه زينب بنت جحش بيشتر تـوقف كرد, تـا عايشه تـحريك شود؟ چرا در روزى كه سهم عايشه بود, بـا حضرت على(ع)زياد صحبـت كرد, تا عايشه دلتنگ شود و اعتراض كند؟ چرا فرزندان زهرا(س)را زياد دوست مى داشت, تا موجب تحريك برخى همسران خود شود؟
در اين باره چند بحث مطرح است:
اول اينكه: اين چراها حد و نهايتى دارد؟
دوم: آيا بـه اين چراها بـايد جواب كلامى داد يا جواب تاريخى؟
سوم: بـر فرض اينكه بـخواهيم جـواب تـاريخى دهيم, آيا تـمامى حوادث تاريخى ثبـت و ضبـط شده است؟ و آيا تاريخ بـه طور كامل و صحيح براى ما نقل شده است؟
چهارم: آيا در هنگام جواب دادن بـايد خواننده را فرد مسلمانى كه بـه نبـوت پـيامبـر اكرم(ص)و عصمت او معتقد است, فرض كرد يا خواننده را فردى كه بـه هيچ يك از امور ذكرشده اعتـقادى ندارد, در نظر گرفت؟
بديهى است بـا انتخاب هر يك از گزينه هاى فوق, نحوه جواب دادن به سوالهاى مطرح شده, فرق مى كند, ولى چون بحث اصلى ما چيز ديگرى است و جواب گفتن تنها بـراى آماده كردن زمينه بـراى بـحث اصلى, يعنى سازگارى پيامبر اكرم(ص)در خانواده است, جواب اين سوالها و اعتراضات را به اجمال مطرح مى كنيم; به طورى كه ذهن پرسش گر ـ از هر نوع كه باشد به اقناع نسبى دست يابـد, تا بـه فصل بـعدى كه مهمترين فصل نوشتار است, برسيم.
در روابط اجتماعى و روابـط خانوادگى هميشه چراها وجود دارد و انسان بـا اندكى دقت مى يابـد كدام ((چـرا)) اصلى اسـت و كدامين انحرافى. كدامين حادثه علت است و كدامين معلول. بـا مثالى مطلب را ملموستر مى كنيم: پيامبر اكرم(ص)و اصحاب به ساختن مسجدالنبـى مشغول بـودند و هر يك سنگهايى را از فاصله اى نسبـتـا دور بـراى بناى مسجد مىآوردند. عمار كه فرد نيرومندى بود, هر بـار دو سنگ مىآورد و مى گفت: يكى سهم خـودم و ديگرى را بـه نيابـت از رسـول اكرم(ص)مىآورم. اصحاب كه قوت و نيروى او را ديدند, بـر پـشت او سه سنگ مى گذاشتـند تـا بـياورد و خودشان يك سنگ مىآوردند. عمار پيش رسول اكرم(ص)شكايت بـرد و گفت: اينان مى خواهند مرا بـكشند. پيامبـر اكرم(ص)فـرمود: ((تـقتـلك فـئه البـاغـيه; تـو را گروه تـجـاوزكار خواهد كشت. )) (1)اين جـمله در ذهن اصحاب ماند, تـا اينكه پس از حدود سى و پنج سال جنگ صفين شروع شد و عمار به دست لشكريان معاويه كشتـه شد. معلوم شد گروه معاويه ((فئه بـاغيه)) هسـتـند, ولى معاويه و عمروعاص فورا بـا تـرفند گفتـند: ما فئه باغيه نيستيم, بـلكه لشكريان على فئه بـاغيه هستند, چرا كه اگر آنان عمار را به ميدان نمىآوردند, كشته نمى شد.(2
بـا اندكى تـإمل روشن مى شود آوردن عمار بـه ميدان جرم نيست, زيرا اولا هر كسى در ميدان جـنگ از تـمامى امكانات خود استـفاده مى كند; ثانيا عمار خـود بـا تـشخـيص خـويش در صف لشكريان حـضرت على(ع)قرار گرفته است, نه اينكه او را آورده بـاشند; و ثـالثـا ((تقتله; او را مى كشند)) ظهور در مبـاشرت دارد, نه در تـسبـيب.
اجازه خداوند بـه پـيامبـر(ص)و تـوافق زنان در چگونگى رفتـار
در مسإله تقديم و تإخير همسران پيامبر(ص)يا مهربانى بـيشتر با يكى از آنها و امثال آن اولا خداوند به حضرت اجازه داد حق هر كدام از همسران را كه خـواسـت, مقدم بـدارد و زنان در اين گونه موارد حق اعتراض نداشتند: ((ترجى من تشإ منهن و تـووى اليك من تشإ و من ابـتغيت ممن عزلت فلا جناح عليك(3); نوبـت هر كدام را كه مى خواهى, بـه تإخير بـينداز و هر كدام را كه مى خواهى, پـيش خود جاى ده و بر تـو بـاكى نيست كه هر كدام را كه تـرك كرده اى, [دوباره] طلب كنى.)) روشن است آيات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده, در حالى كه آيات سوره تحريم مربـوط بـه اواخر عمر پيامبـر اكرم(ص)اسـت و همان طور كه در تـاريخ قـرآن آمده, سـوره احـزاب نودمين سوره و سوره تحريم صد و هفتـمين سوره است و طبـق تـمامى ترتـيب قرآنها, سوره احزاب قبـل از سوره تـحريم است.(4)داستـان ماريه كه بيشترين بحثها و اعتراضها را برانگيخته, در آيات سوره تـحريم ذكر شده كه پـس از سوره احزاب است. ثانيا در سوره احزاب پس از اينكه پيامبر(ص)به امر خدا همسرانش را بين ماندن و زندگى نزد وى با امكانات كم و يا طلاق گرفتن مخير ساخت, همه زنان جانب پيامبر(ص)را برگزيدند. بنابراين پيامبر اكرم(ص)اگر حق همخوابگى يكى از همسران را مقدم يا موخر مى داشت يا به يكى از آنان محبـت بيشترى مى كرد, بر طبق شرطى بود كه بـينآنان انجام شده بـود. از اين رو نه اعتـراض حفصه وارد است كه چرا در روزى كه سهم من است, بـا ماريه بـود, و نه اعتـراض عايشه, كه چرا در روزى كه سهم من است, با على نجوا كردى, زيرا خودشان چنين قرارى گذاشته بـودند. ابن جرير و ابن منذر و ابن ابـى حاتم از محدثان اهل سنت و ديگران از ابـى رزين نقل كرده اند كه پيامبـر اكرم(ص)خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چـون چـنين ديدند, گفـتـند: ما را طلاق مده و تـو در امورى كه بين ما و شماست, اختـيار كامل دارى. هر چه خواستـى از خودت يا مالت بـراى ما قرار بـده. آن گاه خداوند آيه ((ترجى من تشإ ...)) را نازل كرد.(5)بنابراين تمامى عملها و كارهاى پيامبر(ص)بـا همسرانش و تقديم و تإخيرها, بر اساس شرطى بـود كه بـين حضرت و همسرانش بـود. و خدا نيز بـه پـيامبـر اكرم(ص)اخـتـيار چـنين كارى را داده است. به هر حال با توافق طرفهاى قرارداد(پيامبر اكرم(ص)و همسران)و تإييد خداوند راه بسيارى از چراها بـسته مى شود; اگر چه در جاى خود گفتـه شده است كه اخلاق كريمه پـيامبـر اكرم(ص)ابـا داشت از اينكه مساوات بـين زنان را رعـايت نكـند. مواردى كـه بـه خـاطر مصلحـتـى مسـاوات را رعايت نكرده و در تـاريخ نقل شده, بـسـيار انگشت شمار است.
از سخن حفصه كه گفت: در روز و اتـاق من, بـا غير من!(6)و نيز از صفيه كه خـطاب بـه عايشه گفت: امروز سـهم من اسـت, ولى چـون احـتـمال مى دهم رسول خـدا از من دلخـور بـاشد, سهمم را بـه تـو مى بـخشم, بـه شرطى كه در رضايت رسول الله تلاش كنى(7), و نيز از سخن رسول اكرم(ص)كه فرمود: اى عايشه! امروز روز تـو نيست(8), و همچنين از اجازه خواهى عايشه از ساير زنان بـه هنگام مريضى منجر به وفات حضرت پيامبر(ص)بـراى استراحت كردن آن حضرت در حجره وى, معلوم مى شود, حضرت تا آخرين لحظات عمر سعى در رعايت تساوى بـين زنان داشتـه است; على رغم اينكه زنانش او را در اين مسإله صاحب اختـيار قـرار داده و خـداونـد نـيز آن را تـإييد كـرده بـود.
عايشه و حـفصه هر دو فاقد فرزند بـودند و طبـيعى اسـت از اين مشكل بسيار رنج بـبـرند. بـرخى از رنجهاى آنان عبـارت بـود از: نداشتن فرزند, براى اينكه عاطفه مادرى را بـه پاى او بـريزند و نسـل و نام خـود را بـه واسـطه او زنده نگه دارند. از طرفى فكر مى كردند چون فرزندى ندارند, پس در دوران پيرى و درماندگى و پـس از فوت پيامبـر اكرم(ص)حافظ و نگهبـان و سرپرست و يا روزىرسانى ندارند; خصوصا اين مسإله پس از نزول آيه ششم سوره احزاب كه در آن خداوند زنان پيامبر(ص)را مـادران مـومـنان نامـيد(و ازواجـه امهاتهم)و ازدواج با آنان را حرام كرد(و لا ان تزكحوا ازواجه من بعده ابـدا)) (9)شدت يافت, زيرا آنان فهميدند پس از پيامبـر(ص) حق ازدواج ندارند. در زندگى پيامبر(ص)نيز مال و منال چندانى به چشم نمى خورد كه بـه آن اميدوار بـاشند. اين مسايل و ناراحتـيها سينه حفصه و عايشه را مى فشرد.
اگر بـر اين مشكلات و ناراحتـيها اين مسإله نيز اضافه شود كه پـيامبـر اكرم(ص) فرزندان حضرت زهرا(س)و فرزند ماريه را ثـمرات وجودى خـود مى دانسـت و آنان را دوسـت مى داشت و روى زانوان خـود مى نشاند, طبعا دلخورى عايشه و حفصه را به دنبـال داشت, كه جمله ((فقد صغت قلوبـكما(10)در قرآن; واقعا دلهايتـان انحـراف پـيدا كرده است)) بيانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.
(فصل دوم)
بـحث اصلى در اين نوشتار سازگارى پيامبـر اكرم(ص)بـا همسرانش بوده كه طى دو فصل به عنوان زمينه ساز اين بحث به بـرخى اختلافات زنان آن حضرت با يكديگر, آزار و اذيتها يا حداقل كم لطفى هايى كه به پيامبر اكرم(ص)نمودند, اشاره شد و همچنين بـه شبـهاتى كه در باره تـعدد همسـران آن حـضرت و نظاير آن بـود, پـاسـخ داده شد.در اين فصل جاى سخن اين است كه پـيامبـر اكرم(ص)بـا چه روش و منشى در خانه مديريت مى كرد و چگونه با همسران خود برخورد مى كرد كه توانست بـخوبـى آنان را از خود راضى كند و نه تنها زمينه هاى اختلاف و كدورت را بخشكاند, بـلكه بـتواند محبـوب آنان شود, بـه طورى كه وقتـى آيه قرآن آنان را بـين بـاقى ماندن و ساختـن بـا زندگى ساده و بىآلايش پيامبر يا طلاق گرفتن و بـه دست آوردن متاع دنيوى مخير كرد, آنان همگى زندگى بـا پـيامبـر اكرم(ص)را ترجيح دادند.(11 به نظر مى رسد در اين فصل نيز بحث را در دو بـخش پى گيرى كنيم. در بخش اول به اخلاق پيامبر اكرم(ص)بـپردازيم كه موجب جذب تمامى مردم مى شد, به طورى كه هر كس چند روزى با آن حضرت به سر مى برد, عاشق روش و منش ايشان مى گشت, و در بـخش دوم اخلاق و سلوكى را كه در خـانواده داشتـند, بـررسى و از هر كدام چـند نمونه اى را ذكر مى كنيم. اذعان داريم كه تمامى نمونه ها را نمى توان پـيدا يا ذكر كرد, زيرا نه همه در كتـابـها بـه ثبـت رسيده و نه در قرآن بـا صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجايش همه آن مطالب را دارد. حـتـى ما تـمامى زواياى زندگى آن حـضـرت را درك نمى كنيم; بـنابـراين از چـند سو محدوديت وجـود دارد و ما را در محدوده ذكر چند نمونه نگه مى دارد.
وقتى خداوند كه خالق پـيامبـر اكرم(ص)و خالق كل موجودات جهان است, با جمله ((و انك لعلى خلق عظيم; (12)براستى كه تو را خويى والاست)) او را بستايد, گويى خداوند از اخلاق پيامبـر اكرم(ص)بـه شگفت آمده كه چگونه به او انواع تهمتها را بزنند, انواع آزار و اذيتها را برسانند, ولى او در زمان ضعف و بى ياورى خم بـه ابـرو نياورد و در زمان توانمندى و اقتدار به راحتى از مقصران بـگذرد و با گفتن ((اذهبوا انتم الطلقإ; برويد شما آزاديد)) بر تمامى گذشته ها خط عفو و بخشش بكشد و حتى حاضر نبـاشد گذشته دشمنان را به يادشـان بـياورد. شـايد بـه همين جـهت در آيه قرآن بـه جـاى ((حسن)) تعبير بـه ((عظيم)) كرده است, زيرا واژه شناسان مى دانند اخلاق را بـا لفظ ((حسن)) مى ستـايند و جا داشت خداوند بـفرمايد: ((ان خلقك حسن)) , اما تعبير ((عظيم)) همراه بـا حرف ((على)) و حـرف قسم ((لام)) بـيانگر ويژگيهاى خاصى از اخلاق و روش آن حـضرت است كه بـا لفظ ((حسن)) قابـل بـيان نيست. پيامبـر(ص) چنان عمل مى كند كـه همه دشـمنان نيز وى را بـه امانتـدارى, راسـتـگويى و راست كردارى بشناسند و پيوسته امانتهاى خود را نزد او بگذارند و در بين انسانها بـا تمامى مسالك و رفتارها تنها او لقب امين را از آن خود كند و در نزد دوست و دشمن بـه اين ويژگى شناخته شود.
بخش اول
نمونه هايى از برخورد پيامبر(ص)با ديگران
الف ـ فدا كردن جان, به خاطر آرامش پيامبر(ص)
يكى از دست پرورده ها و عشاق پيامبـر(ص)ابـورافع است. او بـرده عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر(ص)بود. عباس او را به پيامبر(ص)هديه كرد و وى اسلام آورد, پس به حبشه و بعد بـه مدينه هجرت كرد. در بيعتهاى پيامبر(ص)حضور داشت و با ايشان عهد كرد و بالاخره وقتى او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پيامبر(ص)رساند, حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع كه عاشق اخلاق و سجيه هاى پيامبـر اكرم(ص)شده بـود, حضرت را رها نكرد و پيوسته در خانه ايشان بـه خدمتگزارى مشغول بود و آن را بر آزادى ترجيح مى داد.روزى او بر پيامبـر اكرم(ص)وارد شد و حضرت را در حال استراحت يافت و ديد كه مارى بـه سـوى ايشان در حـركت اسـت. فكر كرد اگر بخواهد مار را بـكشد, شايد پيامبـر(ص)از خواب بـيدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد, ممكن است مار پـيامبـر(ص) را نيش بـزند. او براى حفظ جان و خواب پيامبر(ص), بين حضرت و مار خوابـيد تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پيامبر(ص)بيدار شد, در حالى كه آيه ((انما وليكم الله و رسوله ...)) را تـلاوت مى كرد و ابـورافع را كنار خود ديد. پـرسيد: اينجا چه مى كنى؟ چرا اينجا خوابـيده اى؟!
ابـورافع جـريان را تـعريف كرد. حضرت فرمود: بـرخيز و مار را بكش.(13)
شايان ذكر است آيه ((انما وليكم الله و رسوله ...)) در بـاره ولايت حضرت على(ع) و از آيات سـوره مائده اسـت كه در اواخـر عمر پيامبـر اكرم(ص)نازل شده است و اسلام آوردن عبـاس, حتما قبـل از اين زمان انجام شده است. بـنابـراين ابـورافع در آن زمان بـرده نبوده و انسانى آزاد بـوده است و روشن است كه چنين انسانى حيات و زندگى خود را بـر هر چيز مقدم بـدارد, زيرا تازه طعم آزادى و استقلال را مى چشد; ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پيامبر(ص)را بـر حيات خود ترجيح مى دهد, بـلكه فكر مى كند بـايد جان خودش را فداى لحظه اى از استراحت پيامبر اكرم(ص)نمايد, و به همين قصد بين مار و پيامبر(ص)فاصله مى شود, تا خود بـميرد, ولى پيامبـر اكرم(ص)از خواب بيدار نشود.
پيامبر اكرم(ص)چگونه رفتار مى كرد كه برده وى يا به هر حال يك انسان, اين گونه عاشق او و حاضر است براى لحظه اى استراحت ايشان اين چـنين جـانفشانى كند, در حالى كه بـه هيچ روى نمى تـوان گفت امور دنيايى يا اميد به جايزه و امثال آن وى را بـه اين كار وا داشته است؟! بيدار كردن پيامبـر اكرم(ص)كار مشكلى نبـود و حضرت ناراحت نمى شد, ولى ابورافع تشخيص مى دهد جان او كمتر از استراحت پيامبر اكرم(ص) ارزش دارد.
در اينجا تنها بـه يك ويژگى از حضرت, كه در ميان همين داستان به طور گذرا آمده است, اشاره مى كنيم:
پاداش بزرگ در مقابل كار خوب
چنان كه گذشت ابورافع بـرده عبـاس بـود كه او را بـه پيامبـر اكرم(ص)بخشيد. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پيامبـر اكرم(ص)رسـاند, حـضرت او را آزاد سـاخـت. از اينجـا روشن مى شود پيامبر اكرم(ص)كار خوب را ـ هر چند كوچك باشد ـ ناديده نمى گرفت و در مقابل آن پاداش زيادى پرداخت مى كرد. وقتى خبـر اسلام آوردن يك انسان پاداشى به اين بـزرگى داشته بـاشد و از طرفى روشن است انسان بـنده احسان است, معلوم مى شود چرا ابـورافع عاشق پيامبـر اكرم(ص)است. البته اين تنها يك علت است كه در اين ماجرا از روى آن پرده بردارى شده و بـه دسـت ما رسـيده اسـت. مسـلما آن حـضرت ويژگيهاى فراوانى داشته كه ابورافع را عاشق خود مى ساخت كه شايد در اين نوشتار بتوانيم به برخى از آنها اشاره كنيم.حال هر كسى از خود مى پـرسد: اگر خبـر اسلام آوردن عبـاس, چنين پاداشى را به همراه داشت, فاصله شدن بـين مار و آن حضرت و كشتن مار, چه پاداشى را داشته است؟
ابورافع چنين نقل مى كند: ((پس از اينكه مار را كشتم, پيامبـر اكرم(ص)دست مرا گرفت و فرمود: اى ابورافع! هنگامى كه گروهى بـا على مى جنگند و او بـرحق است و آنان بـر بـاطل, تـو در چه موضعى هستى؟
از حضرت خواستـم بـرايم دعا كند كه اگر دشمنان امام را ديدم, خداوند نيروى جـنگ بـا آنان را بـه من عطا كند و ايشان نيز دعا كرد. سپس دست مرا گرفت و بين مردم آورد و فرمود: هر كس مى خواهد به شخص مورد اعتـماد من در مورد جان و اهل بـيتـم نگاه كند, بـه ابورافع بنگرد كه او امين بر جانم است. )) (14
دو عمل از ابورافع(حايل شدن بين پيامبـر(ص)و مار و كشتن آن)و دو پاداش بزرگ از پيامبر اكرم(ص)(پيشگويى از جنگى كه بـين حضرت على(ع)و مخالفان رخ خواهد داد و برحـق بـودن حـضرت على و وجـوب يارى او, و دعاى پيامبر(ص)در حق ابـورافع)مضمون اين روايت است. جالب است بدانيد ابورافع در جنگها در خدمت حضرت على(ع)بود و پس از شهادت حضرت, خانه خود را در كوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبى(ع)به مدينه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(15
اگر توجه شود كه مردم در هر زمانى پيوسته خود را به آب و آتش مى زنند تـا تـإييدى از يك مقام عالى رتـبـه دريافت كنند, روشـن مى شود چه لطف و عنايت بزرگى, پيامبـر(ص)بـه ابـورافع كرده است. ايشان در اواخر عمر شريفش و در حالى كه پـيامبـر خاتـم و داراى حاكميت وسيع در جزيره العرب بود و بـر جانها حكومت مى كرد, چنين تـإييديه مهمى را بـه ابـورافع مى دهد و او را در جمع مردم بـه عنوان امين خود و اهل بيتش معرفى مى كند.
نمونه دوم: زيد بن حارثه, از اسارت تا فرزندخواندگى
زيد پسر حارثه فرزند شراحيل و در خانواده اش بسيار محبوب بود. او به همراه مادرش(سعدى)براى زيارت طايفه مادر(بنى معن از قبيله طى)رفته بود كه لشكريان بنى القين بـر بـنى معن يورش بـردند و در بين اسرا زيد را نيز به اسارت گرفتند و در بازار عكاظ او را در معرض فروش گذاشـتـند. حـكيم بـن حـزام او را بـراى عمه اش حـضـرت خديجه(س)خريد و حضرت خديجه(س)قبـل از بـعثت پيامبـر(ص)او را كه هنوز پسربچه اى هشت ساله بود, به آن حضرت بخشيد.
پدرش در فقدان او اشعار غمناكى سرود كه از آنها عمق محبـت وى روشن مى شود:
بكيت على زيد و لم ادرما فعل
احى يرجى ام اتى دونه الاجل
فوالله ما ادرى و ان كنت سائلا
إغالك سهل الارض ام غالك الجبل
فياليت شعرى هل لك الدهر رجعه
فحسبى من الدنيا رجوعك لى مجل(16)
بر زيد گريستم و نمى دانم چه كرد
آيا زنده و گرفتار است يا مرگش رسيده است
به خدا قسم نمى دانم ـ اگرچه پرسيده ام ـ
آيا زمين هموار تو را گرفتـه يا كوهها تـو را حبـس كرده است؟
اى كاش مى دانستم آيا در طول زمان برگشتى بـرايت وجود دارد از دنيا تنها برگشتن تو برايم كافى است.
زمانى گذشت تا اينكه گروهى از قبيله بنى كلب حج انجام دادند و زيد را ديدند و شناختـند و او نيز آنان را شناخت و گفت: مى دانم كه آنان در فقدان من زياد جزع و فزع كرده اند. و در ضمن اشعارى, از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خداوند را ستايش كرد از اينكه او را در خانه پيامبر(ص)كه اهل كرم و بـزرگوارى است, قرار داده است:
فانى بحمد الله فى خير اسره
كرام معد كابرا بعد كابر(17)
طايفه بـنى كلب خـبـر زنده بـودن او و موقعـيتـش را بـه پـدرش رساندند. پدر و عموى زيد بـراى فديه دادن و آزاد ساختن او خدمت پيامبر(ص)آمدند و گفتند: اى فرزند عبدالمطلب!اى فرزند هاشم! اى فـرزند سـرور قوم خـويش! آمده ايم تـا در مورد فـرزندمان كه نزد شماست, صحبت كنيم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فديه بـگير و او را آزاد كن.
پيامبر اكرم(ص)فرمود: چه كسى را؟
گفتند: زيد بن حارثه را.
پيامبر(ص)فرمود: چرا پيشنهاد ديگرى مطرح نمى كنيد؟
گفتند: چه پيشنهادى؟
فرمود: او را بـخوانيد و مخير سازيد. اگر شما را انتخاب كرد, از آن شما بـاشد[ و پـول و فديه اى نمى گيرم] و اگر مرا اخـتـيار كرد, سوگند به خداوند, كسى كه مرا ترجيح دهد, او را به هيچ نحو و با هيچ چيز معامله نمى كنم.
گفتند: بيش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان كردى!
پيامبـر(ص)زيد را صـدا كـرد و فـرمـود: اينان را مـى شـناسـى؟
گفت: بله. اين پدر من است و اين عموى من.
پيامبر(ص)فرمود: من همانم كه شناخته اى و همنشينى مرا ديده اى.
مرا يا آنان را اختيار كن.
زيد گفـت: آنان را نمى خـواهم. من هيچ كـس را بـر تـو تـرجـيح نمى دهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى. پدر و عمويش گفتند: اى زيد! واى بر تو! آيا برده بودن را بر آزاد بودن و بـر پدر و عمو و خانواده ات ترجيح مى دهى؟ زيد گفت: بله, اين مرد ويژگيهايى دارد كه هيچ كس را بر او ترجيح نمى دهم.
وقتى رسول اكرم(ص)چنين ديد, او را به حجر اسماعيل برد و اعلام كرد: اى كسانى كه حاضريد! گواه بـاشيد كه زيد فرزند من است! از من ارث مى برد و من از او ارث مى برم.
وقتى پدر و عموى او چنين ديدند, دلشاد شدند و آسوده خاطر بـه ديار خود رفتند. (18
از داستان زيد و فرزندخـواندگيش روشن مى شود وى در خـانواده اش محبوب بود, به طورى كه در رثاى او اشعارى مى خوانند و براى پيدا كردن وى افرادى را بـه اين طرف و آن طرف گسـيل مى كردند و بـراى فديه دادن و خريدن او به التماس مى افتادند. از طرفى زيد بـچه اى بود كه بيش از هر چيز نياز بـه مادر و لطف و محبـتهاى او داشت, ولى با اين حال برده بودن و در خانه پيامبـر اكرم(ص)زندگى كردن را بـر آزادى تـرجـيح مى داد! بـه احـتـمال زياد در ذهن زيد اين مسإله بـود كه شايد اگر محمد(ص)را بـرگزيد, بـايد تـا آخر عمر بـرده بـماند و ممكن است پـدرش او را از نسب خود جـدا كند و در نتيجه شخصى بى هويت و بى حسب و نسب شود, ولى با همه اين احتمالات, باز بودن با پيامبر را ترجيح مى داد.
اهميت نسب در عرب
اگر مقايسه اى بين اين كار زيد و كارى كه زياد بـن عبـيد و پسر وى براى بـه دست آوردن حسب و نسب انجام دادند بـشود, قدر حسب و نسب روشن مى شود و آنگاه بـا صراحت مى تـوان اعلام كرد ما هنوز از درك اخلاق, روش و منش پيامبر اكرم(ص)عاجزيم و نمى دانيم او چگونه چنين عاشقانى تربيت مى كرد.زياد فرزند زنى به نام سميه بود كه به فحشا معروف بـود و بـه همين جهت معلوم نبود پدر زياد كيست. آيا نامش عبـيد است يا نام ديگرى دارد؟ ((زياد)) شخـصى مسلمان و يكى از استـانداران حـضرت على(ع)بود, ولى چون نسب درستى نداشت, رنج مى برد, معاويه از اين نقطه ضعف استـفاده كرد و بـه او گفت: اگر راه و روش خود را رها كنى و به طرف من بـيايى, تو را بـه ابـوسفيان ملحق مى كنم. زياد براى ملحق شدن به ابـوسفيان و حسب پيدا كردن حاضر شد حق را زير پا گذارد و بـه قيمت تـرك مسير حق و پـيوستـن بـه معاويه, زياد بن ابـى سفيان ناميده شود.(19)پـس از قيام امام حسين(ع)يزيد پـسر معاويه بـه عبـيدالله پـسـر زياد نامه نوشت كه يا اين غائله را پايان مى دهى و يا اينكه تو را به نسب اصلى خودت ((عبـيد)) ملحق مى كنم. ابن زياد براى باقى ماندن بر حسب و نسب ابوسفيان, به آن جنايت بـزرگ دست زد و حـاضر شد امام حـسين(ع)و يارانش را از دم تيغ بگذراند, تا بر نسب ابوسفيان باقى بماند.
بـه هر حال حسب و نسب آن قدر بـراى مردم آن دوره مهم بـود كه حتى اعتقادات خود را در پـاى آن فدا مى كردند و ننگ كشتـن فرزند پيامبـر را مى خريدند. حفظ كردن نام پـدران و اجداد و خواندن آن در جـنگها و در ضمن اشعار, حكايت از اهميت نسب مى كند. حال اخلاق پيامبر اكرم(ص)و محبتهاى او به بـرده اى مانند زيد چقدر و چگونه بوده است كه او بردگى نزد ايشان و بى حسب و نسب شدن را بر آزادى و حسب و نسب ترجيح مى دهد! آيا اين تـإثير از دين اسلام بـود يا از اخلاق نيكـوى پـيامبـر اكـرم(ص), يا چـيزى ديگر؟ بـه هر حـال نقـشآورنده مكـتـب و صـفـات و ويژگيهاى او قـابـل تـإمل اسـت.
از اشعارى كه زيد بـراى پـدر و مادرش فرستاد, معلوم مى شود او شخصى فهيم و با عقل و ادراك قوى بوده است. بـنابـراين بـرگزيدن پيامبـر اكرم(ص)و ماندن نزد آن حضرت, از روى احساسات و يا فريب خوردن مانند فريب خوردن كودكان با مقدارى اسبـاب بـازى و وسايل تفريح ـ نبـوده است و از جملاتى كه مقابـل پـدر و عموى خود گفت, معلوم مى شود واقعا ويژگيهاى خوب و منحصر بـه فردى در حضرت ديده بود كه آن ويژگيها بر همه چيز ترجيح داشت و بـا هيچ چيزى قابـل تعويض نبود.
شـمه اى از بـزرگواريهاى حـضرت رسـول اكرم(ص)در همين جـا و در جريان فديه گرفتن براى زيد مشخص مى شود كه اشاره بـه آن خالى از لطف نيست. پـيامبـر اكرم(ص)فرمود: او را مخير كنيد. اگر شما را برگزيد, از آن شما باشد و اگر مرا برگزيد, نزد من باشد. از اين جمله روشن مى شود اگر زيد پدر و طايفه خود را برمى گزيد, پيامبـر اكرم(ص)از آنان فديه نمى گرفت و بدون گرفتن چيزى زيد را به آنان تـحويل مى داد. بـه همين جهت آنان بـسيار خوشحال شدند و گفتـند: زيادتر از انصاف با ما برخورد كردى و احسان نمودى.
وقتى زيد ماندن نزد حضرت را ترجيح داد, پـيامبـر(ص)تشخيص خوب زيد را بى پاسخ نگذاشت و در مقابل آن, چند احسان بـه او كرد: او را آزاد ساخت; او را در حضور جمع فرزند خود معرفى كرد, به طورى كه از آن پس بـه او زيد بـن محمد گفته مى شد, تا در سال ششم هجرى آيه ((ادعوهم لابـائهم)) (20)فرمان داد آنان را بـه نام پـدران اصلى بخوانند. همچنين پيامبـر(ص)او را وارث خويش و خود را وارث او معرفى كرد, تا پسرخواندگى تشريفاتى نبـاشد, و اين حكم بـاقى بود تا اينكه آيه ((و او لو ا الارحام بعضهم اولى ببـعض فى كتاب الله)) (21)نازل شد.
اين فقط يك نمونه از برخوردهاى پيامبـر اكرم(ص)بـا زيد و بـا پدر و عموى او است كه آنان را از ناراحتى نجات داد و آنگاه بـا خاطرى آسوده زيد را نزد پيامبر(ص) رها كردند و رفتند. اما ساير بـرخوردهاى پيامبـر(ص)چگونه بـود كه اين گونه زيد را شيفته خود كرد, به گونه اى كه در نزد وى پيامبر(ص)جايگزينى بـهتر از پدر و مادر و عمو و خويشاوندان و نيز بـهتـر از آزادى و حـسـب و نسـب نمايان شده و او حاضر بـود همه چيز را بـراى ماندن نزد پيامبـر فدا كند؟! اين امرى است كه قلم در طول تـاريخ از بـيان آن عاجز بوده است و در آينده نيز عاجز خواهد بود.
ازدواج زينب با زيد
بـه عنوان نمونه اى ديگر از بـرخورد پيامبـر اكرم(ص)بـا زيد و محبـت بـه او مى توان از ازدواج زينب بـا وى سخن بـه ميان آورد. زينب, دختر عمه پيامبر اكرم(ص)بود. حضرت از وى براى ازدواج بـا زيد خواستگارى كرد, ولى زينب متمايل نبود, تا اينكه آيه ((و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قـضـى الله و رسـوله امرا ان يكون لهم الخـيره من امرهم و من يعص الله و رسـوله فقد ضـل ضـلالا مبـينا; (22)و هيچ مرد و زن مومنى را نرسد كه چـون خدا و پـيامبـرش بـه كارى تصميم بـگيرند, بـراى آنان اختـيارى بـاشد. و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند, قطعا دچـار گمراهى آشكارى گرديده است)) نازل شد و زينب به ازدواج راضى گشت.از اينجا روشـن مى شـود پـيامبـر اكرم(ص)بـه اين ازدواج اصرار داشت, به طورى كه آيه قرآن از آن به ((قضى)) (تصميم جدى)تعبـير مى كند. بنابراين روشن مى شود پيامبر اكرم(ص)زياد به زيد علاقه مند بود كه بر چنين كارى تصميم جدى گرفته بود. البـته اين علاقه بـه تصميم خدا بود و مصلحتهايى داشت كه در توضيح ازدواج پيامبر(ص)با زينب گفته شد.
از ديگر محبـتهاى پيامبـر اكرم(ص)بـه زيد, اين بـود كه حضرت, ام ايمن را بـراى همسرى او ـ پـس از طلاق زينب ـ بـرگزيد. ام ايمن كنيزى بود كه ((عبدالله)) پدر گرامى پيامبر اكرم(ص)آزادش ساخت. اسمش ((بركه)) بـود و حضانت پيامبـر(ص)را بـر عهده داشت. وى از كسانى بود كه در همان اوايل به اسلام گرويد و در دو هجرت حبشه و مدينه شركت داشت. او زنى بود كه پيامبر(ص)بـه ديدنش مى رفت و از او در منزلش عيادت مى كرد. حضرت, چـنين زن محبـوب و داراى شخصيت را به ازدواج زيد در آورد و ثـمـره پـربـارى بـه نام ((اسـامـه بـن زيد)) بـه وجود آمد كه هنگام وفات پيامبـر(ص)حدود هيجده سال داشت و حـضرت او را بـه فرماندهى لشكرى كه بـه شام مى فرسـتـاد, برگزيد و بزرگانى چون ابوبـكر و عمر را از افراد اين لشكر قرار داد.(23)و اين گونه برترى او را بر ديگران نشان داد.
گونه هاى متفاوت محبت
در اينجـا اگـرچـه بـحـث در بـاره زيد اسـت, ولى بـرخـوردهاى پيامبر(ص)با ((ام ايمن)) نيز بـسيار راهگشاست, زيرا روشن مى سازد حضرت هر كسى را احترام مى كرد و گونه هاى مختلف لطف و محبت را در بـاره آنان اعمال مى نمود; مثـلا بـا اينكه ((ام ايمن)) كنيز آزاد شده اى بيش نبود, ولى چون حضانت پيامبـر(ص)را در كودكى بـه عهده گرفته بود, حضرت به ديدار او مى شتافت و وى را زيارت مى كرد. اين سيره پس از پيامبر اكرم(ص) نيز جارى بود و ابوبـكر و عمر او را در خانه اش زيارت مى كردند. حضرت در بـاره او فرمود: ام ايمن بـعد از مادرم, مادر من است.(24)پـيداست علت اين گونه بـرخوردها, از خود گذشتـگى و كاردانى و تـواضع است. ايجاد محبـت در دل افراد, بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نيست, بلكه مربوط بـه قلبـى است كه مالامال از عشق به مردم بـاشد و در مناسبـتهاى مختلف, در قول و عمل و مناسب بـا شخصيت و روحيات هر كسى بـروز كند. وقتـى پـيامبـر(ص)بـا زنى چون ((ام ايمن)) كه از او بـزرگتر است, چنين برخورد كند و به عيادت او برود و او را مادر خود بـداند و وقتى بـا ((زيد)) چنين بـرخورد كند و بـه فكر انتخاب همسرى بـراى او باشد و آنگاه كه بـا پـدر و عموى زيد مواجه شود, پـيشنهاد مخير ساختن زيد را مطرح كند و زمانى كه لياقت اسامه را ببيند, او را به فرماندهى برگزيند و ... اينها همه نمونه هايى از بـزرگوارى و اخلاق نيكو است.انس بن مالك
نمونه ديگرى از اخـلاق پـيامبـر اكرم(ص)بـرخـورد او بـا ((انس بن مالك)) است. او حدود نه سال به خدمت پيامبر(ص)مشغول بـود. در بـاره او ويژگى خاص و مدحى از پـيامبـر(ص)نرسيده,(25) بـلكه در كتابهاى شيعه مذمتهايى در بـاره او وارد شده است; مثلا او كتمان شهادت كرد و به همين جهت مشمول نفرين حضرت على(ع)شد و بـه بـرص مبتلا گرديد.(26)او در بـاره اخلاق پيامبـر(ص)مى گويد: نه سال بـه خدمت پيامبـر اكرم مشغول بـودم و هيچ گاه نگفت: چرا چنين كردى؟ و هيچ گاه از من عيبجويى نكرد.(27
او نقل مى كند: رسول اكرم(ص)دو خـوردنى داشت كه بـا يكى افطار مى كرد و ديگرى بـراى سحر بـود و گاه تنها يك خوردنى داشت كه يا شير بود و يا نانى بود كه در آب نرم شده بود. شبى افطار پيامبر اكرم را آماده كردم, ولى بـراى حـضـرت مانعى پـيش آمده بـود كه تإخير كرد. گمان كردم بـرخى از اصحاب او را دعوت كرده اند. بـه همين جهت پس از تـإخير حضرت, غذا را خوردم. ساعتـى پـس از عشا حضرت وارد شد. از برخى همراهان پـرسيدم آيا پـيامبـر(ص)در جايى افطار كرده و كسـى او را دعـوت كرده اسـت؟ گفتـند: نه. در غم و اندوه فرو رفتـم كه اگر پـيامبـر(ص)از من غذا بـخواهد, چه جواب دهم؟
پيامبر اكرم(ص)شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تـا حال هيچ گاه در بـاره آن شب از من سوال نكرده است.(28)
بـديهى است خوردن و آشاميدن ضرورىتـرين نياز انسانهاست. حـال اگر گرماى هواى مدينه و روزه دار بودن نيز بر آن اضافه شود, اين نياز چـند بـرابـر مى شود, ولى بـا اين حال حضرت از انس نپـرسيد غذايى دارد يا خير.
به عبارت ديگر, نه تنها حضرت او را توبيخ نكرد, حتى گرسنگى و تشـنگى خـود را كـتـمان كـرد و اين در زمانى اسـت كـه پـيامبـر اكرم(ص)در مدينه حاكم است, چـون خدمتـگزارى انس در مدينه بـوده است.
باز در اينجـا سجـيه ديگرى از رسول اكرم(ص)ظهور مى نمايد و آن رازنگهدارى و در عين حال باحيا بـودن و عيبـجويى نكردن است, كه انس را به شگفتى وا داشته است.
نكته اى كه براى ما جالب است, غذاى ساده پيامبر اكرم(ص)است كه يا شير بـود و يا نان خـيس خـورده, كه حـضرت بـه يكى از اين دو اكتفا مى كرد.
در مورد ويژگيهاى اخلاقى پيامبـر(ص)و نوع بـرخـوردهاى وى سخـن فراوان اسـت, ولى همان طور كه قبـلا بـيان شد, آنچـه نقل مى شود, تنها به عنوان نمونه است.
مرد يهودى و پيامبر(ص)
حـضـرت على(ع)نقل مى كند: ((مردى يهودى از پـيامبـر اكرم چـند دينار طلبكار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: اى مرد يهودى! فعلا پولى ندارم كه پرداخت كنم.يهودى گفت: حال كه چنين است, تو را رها نمى كنم تـا بـدهى خود را پرداخت كنى.
پـيامبـر فرمود[ :اشكالى ندارد] كنار تـو مى نشينم. حضرت آنجا نشسـت و همان جـا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبـح روز بعد را خواند. اصحاب پيامبـر يهودى را تهديد كردند و ترساندند.
نگاه رسول اكرم به آنان افتـاد و فرمود: چه مى كنيد؟ گفتـند: اى رسول خدا! آخر اين يهودى تـو را حـبـس كرده است! پـيامبـر اكرم فرمود: خداوند عز و جل مرا مبـعوث نكرده است تا بـر شخصى ذمى و يا غير او ظلمى روا دارم.
هنگامى كه مقدارى از روز گذشت, يهودى گفت: اشـهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبـده و رسوله. و سپس افزود: نيمى از مال من در راه خدا مصرف شود.)) (29
اگر قرار بـاشد اخلاق پيامبـر اكرم(ص)را در جمله اى خلاصه كنيم, بهتر از كلام قرآن نخواهيم يافت: ((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فـى الامر فـاذا عـزمت فـتـوكل عـلى الله ان الله يحـب المتوكلين; (30)پس به بركت رحمت الهى, با آنان مهربـان و نرمخو شدى و اگر تندخو و سخت دل بـودى, قطعا از پـيرامون تـو پـراكنده مى شدند. پـس از آنان در گذر و بـرايشان آمرزش بـخـواه و در كار [ها] با آنان مشورت كن و چون تـصميم گرفتـى, بـر خدا تـوكل كن, زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.))
از ((فإ)) در ((فبما رحمه)) معلوم مى شود اين آيه مرتبـط بـه آيات قبل است كه مربوط به جنگ احد و بى نظمى بـرخى و فرار بـرخى ديگر و كارشكنى گروه سومى است و نرمخويى و خوش اخلاقى و مهربـانى پيامبر(ص)با آنان را ناشى از رحمت الهى مى داند و سپس با ((لو)) (حرف شرط امتناعى)مى فرمايد: بر فرض محال اگر تـو تـندخو مى شدى, همه از گردت پراكنده مى شدند.
پيامبر(ص)از اين آيه فهميد ـ همچنان كه قبـلا همين طور بـود ـ بـايد بـا همگان حتـى اشخاص ضعيف الايمان و منافقان و فراريان از جنگ با نرمخويى و مهربـانى بـرخورد كند. مهربـانى حضرت بـا مرد يهودى مطابـق بـا مفاد همين آيه است. بـه هر حال اين آيه, تنها مربوط به برخورد در خانواده يا بـرخورد بـا بـرده و كنيز نيست, بـلكه قبـل از هر چيز, بـرخورد محبـتآميز بـا مخالفان را سفارش مى كند.
پيامبر(ص)و زن يهودى سم دهنده به ايشان
از اين مهمتر داستان پيرزن يهودى است كه تصميم گرفت پـيامبـر اكرم(ص)را سـم دهد; از اين رو گوسـفندى را كشـت و آن را بـه سـم آلوده كرد و چون دانست پيامبر ذراع گوسفند را بيشتر دوست دارد, در آنجا سم بيشترى ريخت و گوشت را بـراى پيامبـر آورد. پيامبـر لقمه اى در دهان گذاشت و فورا آن را بـيرون انداخت و فرمود: اين گوشت مى گويد مسموم است. ((بشر بن برإ)) از آن گوشت لقمه اى خورد و در اثـر آن جان داد. زن يهودى را حاضر كردند. پـيامبـر از وى پرسيد: چرا چنين كردى؟ گفت: فكر كردم اگر پيامبر خدا بـاشد, سم به او ضررى نخواهد رساند و اگر ملك و پادشاه بـاشد, مردم را از دسـت او راحـت كرده ام. پـيامبـر اكرم از او درگذشت و او را عفو كرد.(31اين خبر سندهاى گوناگونى دارد و مى توان بـر آن ادعاى تـواتـر كرد. اما آنچـه در اينجـا و از بـعد اخلاقى مهم است, اين است كه پيامبـر(ص)در اوج قدرت و پـيروزى بـر يهوديان خيبـر زنى را عفو مى كند كه كمر به قتل آن حضرت بـستـه و تـوطئه خود را عملى كرده است و در ظاهر شرع, همه دليلها بر جواز بلكه بر وجوب قتل آن زن دلالت مى كند. اينها نمونه هايى از بزرگوارى و كرامتهاى پيامبر(ص)در بـرخورد با افراد در جامعه است. پيامبر اكرم(ص)در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم گوى سبقت را از همگان ربوده به گونه اى كه خداوند او را بـا دو وصف از اوصاف خـود ستـود و فرمود: ((لقد جـائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتـم حـريص عليكم بـالمومنين رووف رحـيم; (32)قطعا بـراى شـما پيامبرى از خودتـان آمد كه بـه سختـى و رنج افتـادن شما بـر او دشوار است و بـه[ هدايت] شما حريص و نسبـت بـه مومنان, دلسوز و مهربان است.))
مرحوم طبـرسى در مجـمع البـيان مى نويسد: ((بـرخى از پـيشينيان گفته اند: خداوند براى هيچ يك از اوليا و يا انبيائش بين دو اسم از اسمائش جـمع نكرده است, مگر بـراى پـيامبـر ما حضرت محمد كه فرمود: ((بـالمومنين رووف رحيم, و خداوند در بـاره خودش فرمود:
((ان الله بالناس لرووف رحيم.)) (33
او از بـين مردم و از آنان بـود. بـا دردها و گـرفـتـاريها و جهالتهاى آنان آشنا بود و بر او بسيار گران بود مردم در سختى و رنج باشند. به همين جهت تمام وقت خود را با تمامى امكانات, صرف هدايت آنان مى كرد و لغزشهاى كوچك و بزرگ آنان را مى بـخشود و از توطئه گرانى كه چندين مرتبـه نقشه قتـل او را كشيدند, در گذشت و نه تـنها زن يهودى را عـقـوبـت نكـرد, بـلـكـه اجـازه نداد نام توطئه گرانى كه تصميم داشتند شتر حضرت را در گردنه كوه بترسانند و به اين گونه حضرت را نابود كنند, بر كسى مشخص شود.
اگر اين گونه رفتارهاى پـيامبـر اكرم(ص)بـا آنچه الان در جهان مرسوم است كه سازمانهاى مخوف اطلاعاتى و امنيتى با احتمال توطئه عليه شخـص اول مملكت افراد فراوانى را دسـتـگير مى كنند و تـحـت انواع شكنجه ها قرار مى دهند, مقايسه شود, آنگاه عظمت كار پيامبر اكرم(ص)روشن مى شود.
وقتى در فقه مى خوانيم: كسى كه بـه پيامبـر اكرم(ص)دشنام دهد, كشته مى شود, به طريق اولى سم دهنده پيامبر(ص)و قاتل ايشان بـايد كشته شود, ولى بـا اين حال پيامبـر اكرم(ص)او را عفو مى كند, تا برترى عفو و بخشش را بـر اجراى قانون بـه نمايش بـگذارد; خصوصا هنگامى كه حق, شخصى باشد و صاحب حق, داراى منصب و پستى اجتماعى باشد كه عملش بتواند براى ديگران الگو شود.
اين گونه برخوردها از سوى پيامبر اكرم(ص)معيارهاى خوبى بـراى تشخيص رهبران اسلامى واقعى از رهبران اسلامى اسمى است.
در ادامه مى خواهيم برخوردهاى چنين پيامبـرى را ـ كه شمه اى از اخلاق او گذشت ـ, در درون خـانه بـا همسـرانش مورد بـررسـى قرار دهيم, تـا از او درس زندگى بـياموزيم و بـه لطف خـدا بـتـوانيم بـسيارى از مشكلات خود و خانواده هايمان را حـل و فصل نماييم. او با اخلاق نيكوى خود توانست با همسرانى كه بـرخى از نظر سن و سال با او تناسب نداشتند و يا از نظر روحيات و ظرفيتها و يا از نظر فهم و درك امور شخصى و اجـتـماعى بـا او هم افق نبـودند, بـلكه تفاوت بسيارى داشتند, زندگى مسالمتآميز و همراه با محبت و خوشى داشته باشد; به گونه اى كه همه آنان بودن بـا پيامبـر اكرم(ص)را بـر هر چيز تـرجـيح مى دادند, در حالى كه در خانه پـيامبـر(ص)از امكانات مادى و مال و متـاع دنيا و نيز موقعيت اجتـماعى و اميد به آينده اى سرشار از نعمت, خبرى نبود, چون آنان موظف بـودند در خانه و در وراى حجاب بـاقى بـمانند و پس از فوت پيامبـر(ص)شوهر نكنند.
باز اين چنين نبـود كه پـيامبـر اكرم(ص)بـيشتـر وقتـش را صرف همسران خويش و گفتگوى بـا آنان يا صرف نشست و بـرخاست بـا آنان كند, زيرا حضرت علاوه بـر تـبـليغ رسالت و پـيامدهاى فراوان آن, رهبـرى مسلمانان را نيز بـه عهده داشت و حـاكميت بـر شهرى چـون مدينه با توجه به بافت قبيله اى آن بسيار وقت گير بـود. علاوه بـر اينها عبادتهاى زيادى كه بر پيامبر اكرم(ص)واجب بود, وقت ايشان را مى گرفت.
بـه هر حال جـان سخن اين است كه او بـا امكانات و وقت كم, در سايه اخلاق خوب بر مشكلات فراوان فايق آمد, ولى بسيارى از پيروان او پيوسته بـا مشكلات خانوادگى زيادى مواجهند, بـا اينكه در اين زمان امكانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بيشتر است. تنها مشكلى كه وجود دارد, نداشتن يا نبود شمه اى از اخلاق پيامبر اكرم(ص)است.
تـمام سـعى و كوشش نوشتـه حـاضر اين اسـت كه بـا بـيان انواع سازگاريهاى حضرت با همسران, همگان را بـه فراگيرى راه زندگى از اين الگوى بشريت رهنمون كند. باشد كه زندگيها شيرين و آمار طلاق و جداييها كم شود و نزاعهاى خانوادگى كاهش يابد و بـچه هايى خوب و مورد قبـول در كانون گرم و پـرمحـبـت خـانواده تـربـيت شوند.
ادامه دارد.
پىنوشتها:
1ـ سيره حـلبـى, ج2, ص77, بـه نقل از فروغ ابـديت, ج1, ص370.
2 مـسـند احـمـد, ص199, بـه نقـل از فـروغ ابـديت, ج1, ص371.
3ـ احزاب(33), آيه 51.
4ـ تاريخ قرآن, محمود راميار, ص674 تا 679, چاپ دوم, چاپخانه سپهر.
5ـ تفسير روح المعانى, ج12, ص89, دارالفكر; مجمع البيان, ج7 ـ 8, ص36, دار الاحيإ.
6ـ تفسير مجمع البيان, ج9 ـ 10, ص314.
7ـ مسند احمد, ج6, ص338.
8ـ همان.
9ـ احزاب(33), آيه 53.
10ـ تحريم(66), آيه 4.
11ـ احزاب(33), آيه 28 ـ 29 و تمامى تفاسير ذيل اين آيه ها از جمله تفسير قمى, ج2, ص172.
12ـ قلم(68), آيه 4.
13ـ معجم رجال الحديث, ج1, ص175 و 176.
14ـ همان, ص176.
15ـ همان, ص176 ـ 177.
16ـ استيعاب, ترجمه, رقم ;848 الاصابه, ترجمه, رقم ;2897 سيره ابن هشام, ج1, ص;248 طبقات, ج3, ص28.
17ـ الاصـابـه, ص;2897 اسـتـيعـاب, ص;848 الطبـقـات, ج3, ص28.
18ـ اسدالغابه, ج2, ص250 ـ 252.
19ـ همان, 336 و 337.
20ـ احزاب(33), آيه 5.
21ـ همان, آيه 6.
22ـ همان, آيه 36.
23ـ اسدالغابه, ج1, ص194 و ج7, ص291.
24ـ همان, ج7, ص291.
25ـ همان, ج1, ص295.
26ـ معجم رجال الحديث, ج3, ص240 و 241.
27ـ بـحـارالانـوار, ج16, ص230, بـه نـقـل از مـكـارم الاخـلاق.
28ـ بحارالانوار, ج16, ص247.
29ـ همان, ص216.
30ـ آل عمران(3), آيه 159. 31ـ بـحارالانوار, ج16, ص;265 مجـمع البيان, ج9, ص122.
32ـ توبه(9), آيه 128.
33ـ بحارالانوار, ج16, ص303, آيه 65, سوره حج است.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}